فلسفه در غرب و اروپا، سفری طولانی و پر پیچ و خم در جستجوی حقیقت، معنا و ارزشها بوده است. این سفر از یونان باستان آغاز شد، جایی که متفکرانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو، بنیانهای تفکر انتقادی، اخلاق، متافیزیک و سیاست را بنا نهادند. سقراط با روش پرسشگری خود، ذهن ها را به چالش کشید و افلاطون با نظریه مُثُل، دنیایی فراتر از تجربه حسی را تصور کرد. ارسطو با رویکردی نظام مند، منطق، علوم طبیعی و اخلاق را توسعه داد.

شروع فلسفه در اروپا
در دوره قرون وسطی، فلسفه تحت تأثیر الهیات مسیحی قرار گرفت. آگوستین و توماس آکویناس تلاش کردند تا عقل و ایمان را با هم آشتی دهند. آکویناس با تلفیق فلسفه ارسطویی و الهیات مسیحی، نظام فکری جامعی را ارائه کرد.
رنسانس و عصر روشنگری، فصل نوینی را در فلسفه غرب رقم زد. متفکرانی چون دکارت، لاک، هیوم و کانت، بر عقل، تجربه و آزادی فردی تأکید کردند. دکارت با شعار «میاندیشم، پس هستم» عقل را مبنای شناخت قرار داد و کانت با تلفیق عقل گرایی و تجربهگرایی، فلسفه انتقادی را بنیان نهاد.
در قرن نوزدهم، فلسفه شاهد تحولات عمیقی بود. هگل با ایدهآلیسم خود، تاریخ را فرایندی دیالکتیکی دانست و مارکس با ماتریالیسم تاریخی، بر نقش عوامل اقتصادی و اجتماعی در تاریخ تأکید کرد. نیچه با نقد ارزشهای سنتی، راه را برای رویکردهای جدیدی در اخلاق و متافیزیک هموار ساخت.
سخن پایانی
در قرن بیستم، فلسفه به شاخه های گوناگونی تقسیم شد. پدیدارشناسی با هوسرل، اگزیستانسیالیسم با سارتر و هایدگر، فلسفه تحلیلی با راسل و ویتگنشتاین، و نظریههای انتقادی با مکتب فرانکفورت، هر یک به شیوهای متفاوت به مسائل فلسفی پرداختند. فلسفه غرب همچنان به پرسشگری، تحلیل و نقد ادامه میدهد و در پی یافتن پاسخ هایی برای چالشهای دنیای معاصر است.




